تور هلند: اوترخت هلند؛ میزبان شعری که هیچ وقت تمام نمی گردد
به گزارش سهندبلاگ، اوترخت در مرکز کشور هلند، این روزها میزبان پدیده ای جالب توجه است؛ یک شعر در حال رشد؛ یک حرف در هر هفته در شش سال گذشته این شعر را تا مسیری نامعلوم پیش می برد.
با تور هلند از کشور آسیاب های بادی دیدن کنید و در شهر زیبای آمستردام هلند گشت و گذار کنید.
حدود ساعت یک ظهر هر شنبه، اعضای گروه شاعران اترخت در کشور هلند در مرکز این شهر، جایی که رشته طولانی از حروف رسیده است، گرد هم می آیند تا حرف بعدی را در سنگ حک نمایند و در پیاده روی سنگ فرش شده قرار دهند. با اضافه شدن حروف تازه، کلمات، جملات و در نهایت اشعار، شکل می گیرند. حدود سه سال به طول می انجامد تا یک جمله میانه منتشر گردد و این شعر تقریبا هر سال، 5 متر رشد می نماید.
ایده شعر تمام نشدنی، به وسیله بنیاد میلیون جنریشنز (Million Generations Foundation) و با همکاری یک گروه محلی شاعران به وجود آمد؛ ای بنیاد یک مرکز فکر و خلاقیت در هلند است که به توسعه دانش برای بهبود اوضاع در آینده اختصاص داده شده است.
این پروژه از ساعت ده هزار ساله (Clock of the Long Now) لندن الهام گرفته است؛ ساعتی که اخیرا در مرکز انگلستان ساخته شده و قرار است زمان را برای ده هزار سال نگه دارد. در حقیقت، این بنیاد قصد داشت که یک ساعت سنگی بسازد، چیزی شبیه به یک تقویم که با شعر نوشته شده است؛ اما بعدا یک شعر جای این ایده را گرفت. این پروژه به صورت رسمی در تاریخ دوم ژوئن 2012 و با 648 حرف آغاز شد؛ اما آن ها از قبل را به آن اضافه نموده بودند تا شعر بتواند تاریخ آغاز یک ژانویه 2000 را داشته باشد.
این بنیاد در شرح کار خود گفت که تماشا میزان قابل توجهی از شعر در همان ابتدا در این مکان باعث می گردد این پروژه مجذوب کننده تر و وسوسه نماینده تر به نظر بیاید و اسپانسرهای بیشتری را به سمت خود جلب کند.
پیدا کردن اسپانسر یا حامی اقتصادی مهم است؛ زیرا این پروژه به صورت کامل به وسیله مردم تاسیس شد. برای خرید هر حرف به 100 یورو بودجه نیاز است که 10 یوروی آن مستقیما به خیریه می رود و مابقی آن، هزینه نصب سنگ می گردد. پس تا زمانی که حامیان اقتصادی علاقه به شرکت در این پروژه دارند، حروف شهر اوترخت در میان خیابان های شهر، سانتی متر به سانتی متر رشد می نماید.
شعر خیابان های اوترخت تا به امروز از این قرار است:
باید از جایی در زندگیت، همه چیز را آغاز کنی که در گذشته تو جایی داشته باشد؛ زمان حال، کم رنگ تر و مبهم تر می گردد. هرچه که به جلوتر می روی، همه چیز بهتر می گردد. حالا به جلو برو.
ردهای گذشته را رها کن. در جایی که می توانی وجود داشته باشی، لحظه را به فراموشی بسپار، دنیا، سفرنامه تو است. جایی در گذشته هم، لحظه ای بوده که هم اکنون گذشته است.
تو هم اکنون، فرد دیگری هستی. تو همان طور که می دانی در مرکز این داستان قرار داری. این یعنی جاودانگی که همواره باقی می ماند. زمان چه اهمیتی دارد؟ پس بلند شو و راه بیفت و در داستان خود، به شادی و عیاشی بپرداز. بگو.
به ما در هر قدم بگو که تو چه کسی هستی. در داستان ما، ما در نهایت ناپدید می شویم و تنها تو هستی که باقی می مانی. تو و این حروف که در سنگ حکاکی شده اند. درست مانند حروف روی سنگ قبرمان.
شکاف های کلیساها! همانند انگشت اشاره تا به آسمان قد کشیده است تا گناهکار را به ما نشان دهد و زمانی بیشتر طلب کند. پس ما می توانیم مستقیما به بالا برویم، مانند مردمان در امتداد کانال.
آن ها به پاهای تو خیره می شوند. به بالا نگاه کن! کلیساهای اوترخت را ببین که بالاتر از سطح زمین، قد برافراشته اند. دستانت را بالا ببر، از این برج ها درخواست کن تا به تو امتیازی بدهند. برای بودن، برای در این لحظه بودن. هوا بسیار عالی است.
به دورتر بنگر. زندگی شاهد نگاه خیره تو به افق است. جاهای پای تو با این حروف به گذشته متصل می شوند. تمام فصول، خودشان را می شناسند...
تا به امروز، هفت شاعر در نوشتن بخش های مختلف این شعر با یکدیگر همکاری نموده اند. زمانی که یک بخش به اتمام می رسد، یک شاعر دیگر آن را تحویل می گیرد و ادامه می دهد. بخشی که هنوز منتشر نشده است، درست مانند یک راز باقی می ماند.
منبع: کجارو / amusingplanet.com